اخبار اخبار جهان

آیشمن: هنگام فرار مثل این بود که دست غیبی همه‌ی موانع را از سر راه من برمی‌داشت

تبلیغات بنری


به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاینروز جمعه 24 دی 1340 دادگاه ویژه اسرائیل آدولف آیشمن، رئیس اداره امور یهودیان دولت آلمان نازی را به جرم قتل شش میلیون یهودی به اعدام محکوم کرد و دقیقاً شش ماه بعد دوباره به دار آویخته شد. جمعه 11 ژوئن 1341 هجری قمری در بیت المقدس. پس از سقوط آلمان نازی در جنگ جهانی دوم به آرژانتین گریخت و سرانجام پس از چند سال شناسایی و برای محاکمه به اسرائیل منتقل شد. روز پنجشنبه 17 شهریور 1341، یعنی سه ماه پس از اعدام آیشمن، روزنامه الاخبار گزارش داد که آیشمن در دوران حبس خود در اورشلیم (شهر اورشلیم) خاطراتی نوشت و به طور مرموزی آنها را درز کرد و ترجمه احمد مرعشی به صورت سریالی منتشر شد. ادامه این یادداشت ها را به نقل از روزنامه (14 شهریور 1341) می خوانید:

حتی در سال 1949 می توان به آنها اعتماد کرد. من آدرس یک افسر سابق اس اس را داشتم که در هامبورگ زندگی می کرد. او که ظاهراً تحت نام فرضی تجارت می کرد، در داخل سازمانی را برای فرار فراریان و جنایتکاران جنگی از آلمان، ایتالیا و اروپا رهبری می کرد. دستورات او به نظر من بسیار تخیلی بود، اما همه آنها عملی شدند.

ابتدا زمینم را به قیمت 2500 مارک فروختم و 300 مارک به عنوان ودیعه به یک افسر اس اس پرداختم که راه فرار و همدستانش را در ایستگاه های بین راهی برای من توضیح داد. قبل از اینکه ناپدید شوم، با جنگل، سکوت، حیوانات و حتی مردم Lone Burgee Hide خداحافظی کردم. وقتی رفتم، آخرین نگاهم را به پیچ جاده باریک منتهی به میخانه انداختم، جایی که هر از گاهی گیلاس های عرق کرده چیده بودم. از آنجا به منطقه ای در باستیون رفتم تا خودم را به اولین مخاطبی که قصد داشت مرا از طریق کوه ها به کوفشتاین قاچاق کند، معرفی کنم. اما من شهرت بدی داشتم چون کسی که هیزم می‌برد در بیمارستان با پای شکسته بود. من او را در بیمارستان ملاقات کردم تا راه حلی پیدا کنم. آدرس یک هاستل را به من داد و به من گفت که منتظر فرصتی باشم.

اوایل اردیبهشت بود. هنوز به روی گردشگران باز نشده بود. من تنها مسافر آن خوابگاه بودم. آنجا احساس ناامنی می کردم و نمی دانستم چگونه می توانم به بندر جنوا در ایتالیا بروم تا سوار کشتی عازم آرژانتین شوم.

آخر هفته بود که مخاطب جدید را دریافت کردم. او یک شکارچی بود. او پنجاه مارک خواست. شما مستحق دریافت حقوق فوری هستید. شب را در کلبه ای متروک گذراندیم. شب خوبی بود آن شب از آلمان خداحافظی کردم. چنین خداحافظی برای من غیر قابل تحمل بود. من مثل بچه ای بودم که مادرش در بستر پریشانی است. بعد از چند قدم وارد سرزمین عزیز اتریش شدیم. یک مرزبان از دور مستقیم به کلبه ای که در آن بودیم آمد و زیر پله ها پنهان شدیم. نگهبان فوق با سرفه های شدید از کنار ما گذشت، اما هر چه تلاش کردم، سرفه را در سینه ام خفه کردم.

تقریباً همان روز به آدرس بعدی رسیدم. آدرس بعدی یک میخانه اتریشی بود که صاحب آن از من با یک غذای عالی و شراب خوشمزه پذیرایی کرد. از آنجا با تاکسی به اینربروک رفتم. مخاطب بعدی یک SS Untersturmfuehrer بود که در آنجا یک تعمیرگاه داشت و ظاهراً از فعالیت های زیرزمینی خود خسته شده بود. وقتی چشمش به من افتاد گفت: هر چه زودتر از اینجا برو. هر چقدر می گیرند برای من می فرستند. ببین، کاپیتان فرانسوی، اگر زود ناپدید نشدی، فوراً با او تماس می‌گیرم…»

من هم بلافاصله قبرم را گم کردم. به آدرس دوم رفتم. آنجا یک آبجوفروشی بود. دو در ورودی داشت و شخصی که نقشه فرار من را تهیه کرده بود به من هشدار داده بود که از در سمت چپ وارد نشم، زیرا در سمت راست مستقیماً به مقر “سورت” یا پلیس مخفی فرانسه منتهی می شد. اما متأسفانه من از در سمت راست شما رد شدم و به وسط ایستگاه پلیس مخفی رسیدم و بعد وحشت کردم و به کارکنان اتاق گفتم: «سلام، می توانم بپرسم اینجا کجاست، خانم هوپر. ” زندگی؟” مردی که با من صحبت می کرد متوجه منظور من نشد، اما دوستش کمی آلمانی صحبت می کرد. دو نفر به من صحبت کردند و سپس آدرس خانم هاپر را به من داد.

خانم هوپر پیرزنی شیرین بود. برای من تاکسی ترتیب داد و من را با خود به مقصد بعدی نزدیک برنرپس برد. مخاطب آنجا نیز یک باریستا بود و او 300 مارک خواست. و همچنین ناگهان آرزویی در دلم برانگیخت. مایل به ملاقات با همسر و فرزندان، زیرا آنها در نزدیکی زندگی می کنند. پنج سال است که همسر و فرزندانم را ندیده ام. من حتی یک مقاله برای آنها ننوشتم. آنها نمی دانستند که من زنده ام یا مرده ام. می خواستم به دیدن آنها بروم، اما به یاد نصیحت یکی از رفقای اس اس افتادم که به من دستور داد: “به دیدن هیچ آشنایی نرو. از همه اقوام خود دور شو. ارتباطات دارد.” به این ترتیب میل خود را سرکوب کردم و با تأسف فراوان از دیدن همسر و فرزندانم دست کشیدم.

ارتفاعات گردنه برنر همچنان پوشیده از برف بود. عبور از تنگه سخت تر بود. ترافیک بین باواریا و تیرول به دلیل عبور قاچاقچیان از آن به شدت کنترل شد. حتی قاچاق انسان از آنجا چندین سابقه داشت. سه نوع دانش و قاچاقچی وجود داشت: دسته اول فقط پول می دانستند. دسته دوم آرمان گرایان سیاسی بودند، دسته سوم جنایتکاران و قاتلانی بودند که فراریان را قاچاق می کردند. باید مدت زیادی صبر می کردم تا بفهمم کدام دسته را می گیرم.

یک شب، پلیس اطراف کافه ای را که در آن اقامت داشتم، محاصره کرد. زن کافه که یکی از مخاطبین من بود، به موقع متوجه شد و مرا در کنار زباله های انبار پنهان کرد. در میان تارهای عنکبوت ضخیم ایستاده بودم و شنیدم که چگونه زن کافه، پلیس فرانسوی را به نوشیدن اراک دعوت کرد. ساعتی بعد که رفتند، متوجه شدم که برای دستگیری من نیامده اند، بلکه به دنبال چند قاچاقچی هستند.

یک هفته تمام آنجا ماندم تا اینکه یکی از مشتریان کافه مرا با خود به آن سوی مرز برد. چمدانم را به کشیشی سوار بر دوچرخه دادم تا با خود به مقصد بعدی ایتالیا ببرد. کشیش فوق الذکر که ردای مشکی بر تن داشت، اجازه عبور از مرز را یافت. هیچ کس بر او تسلط نداشت، به همین دلیل سال ها پیش او به بسیاری از یهودیان اجازه داد تا با استفاده از حسن نیت مرزبانان به ایتالیا فرار کنند. او از من نپرسید که من کیستم و حتی نمی خواست بداند که از کجا آمده ام.

پس از رسیدن به اولین روستا، سوار تاکسی شدیم و وارد اولین مقصد، «استرایسینگ» شدیم. آنجا چمدانم را تحویل گرفتم و آنجا لباس شخصی معمولی ام را عوض کردم.

او از شدت تنش در یک شب باز با کمک کشیشی دیگر به ماران رسید. من تمام شب را با آن پدر مقدس گذراندم و هنوز مهربانی این کشیش را فراموش نکرده ام.

در «ماران» برگ مجوز ورود به آرژانتین را گرفتم. نام من دیگر «اتو هنینگر» نبود، بلکه «ریکاردو کلمنت» بود و در آن زمان خواب هم نمی‌دیدم که چند سال بعد این نام در دهان جهانیان باشد.

نمی دانم چطور همه جا اینقدر خوش شانس بودم. انگار دستی نامرئی همه موانع را از سر راهم برمی داشت. یکی دیگر از دستاوردهای من اخذ پاسپورت پناهندگی از دفتر صلیب سرخ بین المللی است. کشتی 16 روز دیگر حرکت می کرد. در این روزها در خانه ای در ویلابالبو زندگی می کردم و بیشتر وقتم را صرف نوشیدن شراب معروف چیانتی می کردم.

ادامه دارد…

23259

تبلیغات بنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *