به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایندر شهریور 1346 روزنامه نگاران مجله زن رز برای تهیه گزارش میدانی به روستایی نزدیک شاهسوار رفتند، روستایی 50 خانواری و 300 نفری. اما چه موضوعی شایسته گزارش است؟ ماجرا از این قرار بود که زنان آن روستا با جمع آوری جهیزیه خود آب را از طریق لوله می رساندند تا از سلامت خانواده خود مراقبت کنند. بخشهایی از این گزارش منتشر شده در «زین رز» در 27 شهریور 1395 را میخوانید:
روستای «میان نهیا» در پنج کیلومتری خرم آباد شاهسوار قرار دارد. مکانی سرسبز با باغ های پر از درختان نارنج و مزارع مواج از شالیزارهای پربرکت است. این روستا که حدود 300 نفر در 50 خانوار در آن زندگی می کنند مانند بسیاری از روستاهای ایران از کمبود برق، حمام، خیابان آسفالته و آب لوله کشی رنج می برد، اما تنها یک تفاوت با سایر نقاط دارد. مردانش مصمم تر و مصمم ترند و زنانش روشن فکرتر و فهمیده تر. فیضه مسلمی یکی از این زنان می گوید:
قبل از لوله گذاری، آب آشامیدنی اهالی روستا در فاصله حدود 700 متری از خانه اول، زلال بود، اما مسیر را متلاطم، بالا و پایین و سخت بود باران بارید، جادهای که روستا را به چشمه وصل میکرد «به باتلاق تبدیل شد و از آنجایی که در مازندران تقریباً دائماً باران میبارد، برای رسیدن به چشمه باید در گل فرو میرفتیم».
زن دیگری از ده ایالت به نام طلعت کیشواری گفت: در روزهای بارانی رفتن به جهنم راحت تر از سرچشمه بود. به همین دلیل است که عادت داریم در زمستان آب را در خانه ذخیره کنیم. بچه های ما 9 ماه از سال رنگ آب را روی بدن خود نمی دیدند و همیشه از درد و بیماری رنج می بردند.
خدیجه صمدی، زن 37 ساله پرانرژی که ایده ده لوله کش را در بین مردم رواج داد، توضیح می دهد:
– این وضعیت قلبم را خون کرد. در خانه مان دعوای من و شوهرمان (شوهر این زن سه زن دارد) به چشمه رفتن و آب گرفتن و ظرف شستن ختم نشد. انگار ما بودیم و دنیا بود و این بهار است. در آن زمان از رادیو شنیدیم که در شهرهای دیگر آب و برق و آسفالت لوله کشی شده است. شنیدهایم که کودکان در شهرهای لولهکشی از نوشیدن آب مریض نمیشوند، بلکه در روزهای زمستان حتی حمام میکنند. یک روز عصر از کنار چشمه گذشتم و باران شدیدی می بارید. پیرزنی که سبدی بزرگ از ظروف شسته را حمل می کرد، می خواست خود را از بالای چشمه به جاده برساند. مدام لیز می خورد، پایش در گل گیر کرده بود، روی زمین افتاد و دوباره بلند شد. از شدت خستگی نفس نفس می زد و نمی توانست خود را بلند کند. خیلی غمگین بودم این صحنه مرا شوکه کرد. سبد را از دستش گرفتم و آوردم خانه. آن شب ده زن را جمع کردم و گفتم باید به فکر فواره باشیم. پیشنهاد دادم جاده چشمه را تعمیر کنیم و خود چشمه را بسازیم. زنان گفتند: با چه پولی؟ جواب دادم: پول را خودمان جمع کردیم. برای هر خانواده ده تومان پول را جمع می کنیم.
داشتیم برای ساخت جاده آماده می شدیم که یک شب سینما سیار وزارت بهداشت به خانه ما آمد و چند فیلم نمایش داد. موضوع فیلم ها مضرات آب های آلوده بود. به قدری جالب بود که همه مردم ده از آن خوششان آمد و لرزی در ستون فقراتم احساس کردم. یادم آمد علت فوت دو فرزند آقای نجار که در سن دو و سه سالگی فوت کردند همین آب آلوده بود. ما فکر می کردیم آب چشمه سالم است، اما فیلم به ما نشان داد که چگونه شستن ظروف، لباس، بدن و بدن سلامت آب را از بین می برد. به خودم گفتم الان وقتشه وقت آن است که یک بار برای همیشه لوله کشی روستا را انجام دهیم. وقتی فیلم تمام شد، بلند شدم و رو به ده مرد و زنی که برای تماشای فیلم جمع شده بودند، گفتم: «این فیلم یک شاهد نامرئی بود، به جای اینکه فنر را تعمیر کنید.» راه را بسازیم، آن چند زن و مردی که فکر می کردند من دیوانه هستم، لوله کنیم، اما مهلت ندادم و اضافه کردند: «من شخصاً 1500 تومان پس انداز دارم و حاضرم این پول را پرداخت کنم.» به این شرط که 150 تومان هم به خانواده بدهی، کارمند بهداشتی که در آنجا حضور داشت، پیروی کرد و گفت: اگر پیشنهاد این خانم را بپذیرم، ادارات را راضی میکنم تا به شما کمک کنند، لولههای لازم را برای شما میآورم. یک تکنسین هم می آورد و بقیه با شما خواهند بود…» سپس جمعیتی که گوش می دادند ناگهان ساکت شدند.
از فردا کار تعریض لوله های آب به روستا آغاز شد اما پس از یک ماه سرمایه اولیه 8 هزار تومانی پرداخت شد و کار نیمه تمام ماند و غم روستا را فرا گرفت. حتيجه، خانم سياه پوش، عصبي شد و زنها فكر كردند تمام آرزوهايشان از بين رفته است.
فاطمه ملکی یکی دیگر از زنان روستا گفت:
من تحصیلکرده نیستم اما می دانم که سلامتی مردم روستا از خوشبختی و سلامتی یک نفر مهمتر است پس گفتم باید با ترفند این پول را از دستش بردارم، بعد یادم آمد 200 تومان بابت مهریه ای که قرار بود در زمان عقد بپردازد، بدهکارم. و فردای آن روز به محض این که از خواب بیدار شد، گفتم: باید جهیزیه من را بپردازی وگرنه من شکایت می کنم، با تعجب گفت: چه شد زن جواب دادم، حالا بچه ها را برمی دارم و می برم خانه پدرم و شوهرم دویست تومان داد و به من گفت: «یک برگه امضا کن که دیگر بدهکار نیستی؟ من گفتی من تحصیل نکرده ام.» او هم همین کار را کرد و پول را گرفت و به خانه خدیجه خانم رفت و پول را در دامن او انداخت و گفت: «راه حل این است. جهیزیه ما را بگیر و با این پول ده تا کار لوله کشی را تمام می کنیم.»
جیتی ملکی، دختر 17 ساله ای که با 50 تومان وام از پدرش در نهضت ده زن شرکت کرده بود، می گوید: «آن غروب برای شما جا نبود، همه زن ها در خانه خانم صمدی جمع شدند انبوهی از جهیزیه ها جمع آوری شد.» یک تومان، یک سکه نقره که بزرگ ترینش 10 تومن بود، 4400 تومن بود و می خواستیم نزد مردان برویم که دیدیم الزهرا، همان پیرزنی که دست او را گرفته بود، یک شب او را از چشمه به خانه آورد و بزش را با انگشتری طلایی در دست، پشت سرش می کشید. گفت: من یک بیوه هستم، اما یک بز و یک انگشتر دارم که تو را می پذیرد.
آقای هادی پور یکی از کشاورزان گفت:
مهریه اکثر خانم ها 20 تا 30 تومان بیشتر نبود اما خانم ها می گفتند مهریه ما نقره است و الان قیمت نقره بالا رفته است. همه ما ابتدا فکر می کردیم که این وسوسه ها در راس خانم صمدی است که زنان ما را نابود کرد، اما وقتی هدف اصلی آنها را فهمیدیم شرمنده خودمان شدیم. نزدیک بود از ناراحتی گریه کنم. جلو رفتم و همسرم را در آغوش گرفتم و او را بوسیدم. بچه های دیگر هم همین کار را کردند و از فردا دوباره شروع به پمپاژ کردیم. این بار کارگر نبود چون آنهایی که از بابل آمده بودند رفته بودند و ما دیگر نمی خواستیم پولمان را هدر دهیم. زنان و دختران صبح زود با چادر به کمر می آیند و با هر چه دستشان می آید کانال می سازند. پنج زن برای مراقبت از کودکان خردسال تعیین شدند. مردها از اطراف کانال سنگ جمع می کردند و لوله می گذاشتند و چاه حفر می کردند و پسرها خشت و سنگ و آجر را روی دوش می گذاشتند و تا سر کانال می بردند. از چند خانواده، یک زن مأمور شد تا به نوبت برای دیگران غذا تهیه کند. گاوها را دوشید، حیاط ها را آب داد و جارو کرد و بالاخره بعد از یک ماه کار شبانه روزی، یک روز دیدیم که موتور برق شروع به کار کرد و آب در مخزن جمع شد و از لوله بالای آن شروع به جاری شدن کرد. پیرزنها و پیرمردها دستهایشان را به سوی آسمان بلند کردند و گفتند: خدا را شکر، خدا را شکر بالاخره درست شد.
23259
