اخبار اخبار جهان

گفتگوی صریح مجله فرانسوی با سید حسن نصرالله : آرزویم بود مثل امام موسی صدر بشوم/ مدتی است داستان زندگی شارون را می‌خوانم

تبلیغات بنری


به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایندر پاییز 1376، خبرنگار یک مجله فرانسوی به نام Le Magazine Littéraire توانست با سید حسن نصرالله دبیرکل فقید حزب الله لبنان که در آن زمان 37 سال داشت گفت و گو کند. سید حسن در بخشی از آن مصاحبه از زندگی شخصی خود صحبت کرد. متن کامل این گفتگو بعداً در قالب کتاب کوچکی با عنوان «نصرالله» نوشته محمدرضا الزیری منتشر شد. آنچه در ادامه می خوانید بخش هایی از پاسخ های سید حسن نصرالله در مصاحبه با مجله فرانسوی فوق الذکر به نقل از کتاب «نصرالله» است.

پدرم سید عبدالکریم میوه و سبزی می فروخت و برادرانم نیز به او کمک می کردند. بعد از مدتی که وضعیت مالی اش کمی بهتر شد، در کنار خانه اش یک بقالی کوچک باز کرد و من برای کمک به او می رفتم. در مغازه، عکس امام موسی صدر را به دیوار چسبانده بودند.

در محله و منطقه ای که ما در آن بودیم – کارانتینا – مسجدی نبود و من به منطقه سنت الفیل، برج حمود یا نباء می رفتم تا بتوانم در مسجد نماز بخوانم و به اندازه خودم نماز می خواندم. توانست. مخصوصاً کتابهای اسلامی و اگر به کتابی برخورد کنم که آن را نمی فهمم، آن را کنار می گذارم تا بزرگ شوم.

آموزش و پرورش

برای تحصیلات ابتدایی به مدرسه النجاه منطقه خود رفتم و از آخرین دانش آموزانی بودم که از آن مدرسه گواهینامه گرفتم و بعد از آن برای ادامه تحصیل به مدرسه دولتی سنت فیل رفتم، برگردیم به خومن البازوریه محل تولد من نیز بود و پس از آن تحصیلات متوسطه را در یکی از مدارس دولتی در شهر روت به پایان رساندم.

فعالیت سیاسی

قبل از آن، زمانی که ما هنوز در منطقه کارانتینا بودیم، هیچ یک از اعضای خانواده ما گرایش سیاسی یا حزبی نداشتند. در آن دوره تشکل های سیاسی زیادی در آن منطقه فعال بودند که برخی از آنها فلسطینی بودند، اما بعدها که به البزوریه بازگشتیم، به صفوف جنبش امل پیوستم و این انتخاب به دلیل علاقه و تمایل شدید بود. چون من بسیار شیفته امام موسی صدر بودم. من در آن زمان پانزده سال بیشتر نداشتم و نهضت امل به «جنبش مستضعفین» معروف بود به مرور زمان فعالیت من در منطقه ما و روستای «البزوریه» کاهش یافت. چون آن روستا به میدان فعالیت چپ ها و مارکسیست ها به ویژه هواداران حزب کمونیست لبنان تبدیل شد، به هر حال من و برادر بزرگترم سید حسین به عضویت جنبش امل درآمدیم و با وجود کهولت سن، پس از مدت کوتاهی، من نماینده روستایمان شدم.

سید حسن نصرالله در روایتی می گوید: آرزوی من شبیه شدن به امام موسی صدر بود/ مدتی بود که داستان زندگی شارون را می خواندم.

حرکت به سمت نجف

فقط چند ماه گذشت تا تصمیم گرفتم به نجف اشرف بروم. در آن زمان، به عنوان یک نوجوان 16 ساله، با موانع زیادی روبرو شدم که مانع از انجام این سفر شدم. اما چون به خدا توکل کردم [ناامید نشدم] روزی در مسجدی در شهر صور با آیت الله سید محمد غراوی که از طرف امام موسی صدر در آنجا تدریس می کرد ملاقات کردم و وقتی از تمایل من برای رفتن به نجف اشرف برای تحصیل مطلع شد، نامه ای نوشت. نامه و به من داد آقای الغراوی از دوستان صمیمی و ممتاز آیت الله العظمی سید محمد باقر صدر بود و نامه ای که ایشان به من رساندند دستوری بود تا مورد توجه و عنایت آن شخصیت برجسته قرار بگیرم.

با همکاری و کمک پدرم و چند تن از دوستانم مقداری پول جمع کردم و اموالم را فروختم. با هواپیما به بغداد رفتم و از آنجا با اتوبوس به نجف رفتم. وقتی به نجف رسیدم، پولی در جیبم نمانده بود. البته افراد عجیب و غریب و تنها در نجف زیاد بودند و البته مهمترین چیز همین واقعیت است. [را نمی‌توان از یاد برد] این که دانش آموز یاد بگیرد چگونه با جیب خالی زندگی شایسته ای داشته باشد. غذای من نان و آب خالی بود و روی یک تکه اسفنج مستطیلی خوابیدم. پس از ورود به نجف از طلاب لبنانی پرسیدم که چگونه توصیه نامه ام را به آیت الله شهید صدر – که از ارکان منطقه نجف بودند – برسانم، گفتند که آقای سید عباس موسوی می تواند این لطف را به من بکند.

وقتی با آقای عباس موسوی چون پوستش کمی تیره بود دیدم فکر کردم عراقی است و به زبان عربی روان با او صحبت کردم اما او در جواب گفت: نگران نباش من هم لبنانی هستم و از کثیفی به اینجا آمده ام. منطقه.” بدین ترتیب با هم آشنا شدیم و دوستی نزدیک و محکمی بین ما آغاز شد. شهید سید عباس رفیق من، برادرم، معلم و همسفر من بود که اسرائیلی ها به همراه همسر و فرزندش به شهادت رسیدند پس از آغاز دوستی شیرین ما در شهر نجف.

بعد از اینکه آیت الله شهید صدر من را پذیرفت و توصیه نامه آقای محمد غراوی را در مورد من خواند، از من پرسید: پول داری؟ گفتم: نه چیزی ندارم. رو به شهید موسوی کرد و گفت: اول یک اتاق برایش تهیه کنید، تربیتش کنید و خودتان مواظبش باشید، بعد از آن مقداری پول برای خرید لباس و کتاب و مقداری هم برای هزینه های جاری ماهیانه به او دادند و شهید موسوی برای من اتاقی نزدیک منزلش پیدا کرد. در آن زمان او تازه ازدواج کرده بود و زوج های متاهل می توانستند خانه مستقل خود را داشته باشند، اما دانشجویان مجرد یک اتاق می گرفتند و گاهی اوقات دو یا سه نفر در یک اتاق مشترک بودند و هر ماه به هر دانشجو کمک هزینه و یک کمک هزینه می رسید. شهریه اندک پنج دینار.

شهید آقای عباس موسوی که دروس سطح و مقدمات را گذرانده بود تعدادی شاگرد داشت که من از شاگردان ایشان بودم. او بسیار منضبط و جدی بود و به دلیل سخت گیری و برنامه دقیقش توانستیم دوره های پنج ساله را در دو سال به پایان برسانیم. ما مجبور بودیم تمام وقت درس بخوانیم، حتی در ایام تعطیل و اعیاد مانند ماه مبارک رمضان و ایام حج و حتی در روزهای پنجشنبه و جمعه که معمولاً دروس حوزوی تعطیل بود، مشغول درس خواندن بودیم. در سال 1982 برنامه درسی مرحله اول را با موفقیت و با استاندارد خوبی به پایان رساندم.

سید حسن نصرالله در روایتی می گوید: آرزوی من شبیه شدن به امام موسی صدر بود/ مدتی بود که داستان زندگی شارون را می خواندم.

بازگشت از عراق

در همان سال رژیم بعثی حاکم بر دانشجویان غیر عراقی فشار وارد کرد و بسیاری از دانشجویان از ملیت های مختلف مجبور به ترک تحصیل و بازگشت به کشورهای خود شدند. وضعیت دانشجویان لبنانی بدترین وضعیت بود، زیرا دولت بغداد آنها را به «جنبش امل» متهم می کرد و حتی گاهی اوقات ما را به «حزب الدعوه» یا «حزب بعث سوریه» مرتبط می کرد موضوع چه مأموریتی دارید، سرویس امنیتی سوریه از شما محافظت خواهد کرد، سرانجام در سال 1978، دانشجویان لبنانی مانند دانشجویان کشورهای دیگر از عراق اخراج شدند و بسیاری از آنها علاوه بر تبعید و آواره شدن، چندین ماه را در زندان سپری کردند.

در چنین شرایطی مزدوران صدام حوزه علمیه را غارت کردند. در آن زمان آقای عباس موسوی در لبنان بودند اما خانواده ایشان هنوز در نجف بودند. دوستان این دانشجو به او گفتند که او تحت تعقیب است و نباید به عراق بیاید، اما زمانی که نیروهای بعثی به محوطه دانشگاه حمله کردند من آنجا نبودم. پس از اطلاع از این موضوع بلافاصله نجف را ترک کرد. چون دستور دستگیری من در منطقه نجف صادر شده بود، در مرز با مشکلی مواجه نشدم و به راحتی توانستم عراق را ترک کرده و به لبنان برگردم.

پس از بازگشت به لبنان

شهید موسوی و برخی علما در بعلبک مدرسه ای برای علوم دینی تأسیس کردند که هنوز هم وجود دارد و من در آن مدرسه به تحصیل ادامه دادم. همکاری و ارتباط خود را با جنبش امل حفظ کردم و به عنوان نماینده سیاسی جنبش امل در منطقه بقاع منصوب شدم. به این ترتیب من در سمت یکی از اعضای سیاسی دفتر مرکزی قرار گرفتم.

جدایی از امل

اسرائیل در سال 1982 اشغال لبنان را آغاز کرد. زمانی که اسرائیلی ها کنترل بیروت را به دست گرفتند، جنبشی به نام «جبهه آزادی ملی» راه اندازی شد و نبیه بری، رئیس جنبش امل، تلاش زیادی کرد تا این جنبش را برای پیوستن به این جبهه متقاعد کند، اما بنیادگرایان مذهبی با این امر مخالفت کردند. جنبش امل و از اینجا اختلاف نظرها بالا گرفت و آن جریان اصولگرا از جنبش امل جدا شد. البته این موضوع طبیعی و قابل انتظار بود، زیرا اختلاف نظرهایی به ویژه نوع برداشت و تفسیر توصیه ها و دستورات امام موسی صدر پیش از آن وجود داشت. [محل بحث] نظر نیروهای اصولگرا این بود که جبهه آزادی برای ریاست بشیر جمیل برنامه ریزی می کند و جریان مذهبی نهضت امل به هیچ وجه نمی تواند این موضوع را بپذیرد این دوستان به طور کامل می بینند که رهبر گروه های شبه نظامی فالانژ است آماده توافق و هماهنگی با اسرائیل بود، اما از نظر آنها این توافق کاملاً مغایر با منافع جبهه بود. زمانی که با او زندگی می کرد، رابطه داشت و دست دوستی به سوی او دراز کرد.

اصولگرایان [که جنبش امل را در این اشتباه بزرگ دیدند] آن‌ها را ترک کردند و با گروه‌های دیگری که در جنبش امل نبودند متحد شدند تا حزب‌الله را تأسیس کنند.

زمانی که من از نهضت امل رفتم، برادرم حسین نرفته است و تا به امروز هم عضو جنبش امل است. وی مدت کوتاهی نماینده جنبش امل در منطقه چیه بود که پس از بیماری به دلیل وضعیت سلامتی از این سمت استعفا داد.

اعضای خانواده

خانواده ما یازده نفر بودند. من پسر بزرگ خانواده بودم و هشت برادر و خواهر داشتم. حسین پس از من و بعد از او زینب و فاطمه و پس از آنان محمد است که تجارت می کند و جعفر کارمند و پس از آنان زکیه و آمنه و سعد متوالی هستند و همگی ازدواج کرده اند. .

خواهران من همگی از اعضای فعال حزب الله هستند، اما برادرانم در ابتدا همه از اعضای جنبش امل بودند و اکنون به جز حسین همه آن ها را ترک کرده اند. محمد اساساً ربطی به امور سیاسی ندارد، اما با وجود اینکه در حزب الله نیست، عقایدی مشابه حزب الله دارد. اما ما با جعفر اختلاف نظر داریم و باز هم هر از چند گاهی بحث می کنیم.

امام خمینی و حزب الله

… حزب اللهی ها بر این باورند که شخصیت برجسته و مسلم قرن بیستم که ویژگی های کاملاً متفاوتی داشت، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) و پس از رحلت امام خمینی (ره) است. آنها طبیعتاً امام خامنه ای را به عنوان جانشین مشروع انتخاب کردند. امام خمینی (رضی الله عنه) ما معتقدیم که افکار و اندیشه های گذشتگان هنوز ارزش دارد.

زمانی که حزب الله تأسیس شد

وقتی حزب الله تشکیل شد، من بیست و دو ساله بودم که بعد از آن مدیر منطقه بعلبک شدم و بعد از مدتی به عنوان معاون و سپس معاونت منصوب شدم. جانشین آقای ابراهیم السید به عنوان مدیر منطقه بیروت.

اندکی بعد حزب الله تصمیم گرفت مسائل سیاسی را از فعالیت های اجرایی و تشکیلاتی جدا کند و آقای ابراهیم السید به عنوان شاخه سیاسی انتخاب شد و من مدیر سازمان بیروت شدم. سپس مدیرکل اجرایی حزب مشخص شد و مسئولیت ایشان اجرای تصمیمات کمیته مشورتی بود و من به این سمت انتخاب شدم.

تحصیل در قم

علیرغم مسئولیت هایی که در حزب داشتم و تقریباً تمام وقتم را به خود اختصاص داده بود، با وجود اینکه به دلیل گسترش اشغالگری و حمله اسرائیل مجبور به ترک تحصیل موقت شدم، تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم، اما پس از هفت سال. سال 1368 شرایط برای ادامه تحصیل فراهم شد، بنابراین با موافقت حزب برای تکمیل تحصیلات به قم رفتم و البته در آن شرایط هم شایعه سازان دست از کار کشیدند و گفتند سید نصرالله. رفته بود لبنان به دلیل اختلاف و درگیری با رهبران احزاب.

پس از تشدید اختلافات با جنبش امل و وقوع درگیری های مسلحانه در منطقه بقاع، ضرورت بازگشت به لبنان را احساس کردم، طبیعتاً دوستان حزب الله نیز همین نظر را داشتند و به همین دلیل توانستم به لبنان برگردم. . من از فرصت استفاده نمی کنم و آنقدر که ایشان می خواستند درس ها را مطالعه می کنم و حالا دغدغه اصلی من این است که برادرانم کمی از بار من بکاهند و من را از سمت دبیری راحت کنند. حزب الله تا آن زمان. می توانم به حوزه برگردم و به تحصیل و تحقیق ادامه دهم.

پذیرش دبیرکل

پس از ترور آقای عباس موسوی به دست اسرائیلی ها، من به عنوان دبیرکل حزب الله انتخاب شدم. پیش از آن زمانی که در قم بودم مسئولیت اجرایی من در شورای عالی حزب به شیخ نعیم قاسم محول شد و پس از بازگشت از قم به عنوان عضویت در شورای رهبری بدون داشتن مقام خاصی به وظیفه خود ادامه دادم. . مسئول اما وقتی شهید آقای عباس موسوی دبیرکل حزب شد، شیخ نعیم قاسم جانشین ایشان شد و من به مسئولیت قبلی خود بازگشتم.

در سال 1992 اسرائیلی ها آقای عباس موسوی را ترور کردند، بنابراین اعضای کمیته مشورتی برای انتخاب جانشین وی جلسه ای تشکیل دادند و من را انتخاب کردند. روزی که کمیته مشورتی من را انتخاب کرد، بسیار مضطرب و مشکوک بودم زیرا در آن زمان بسیار جوان بودم و تا آن زمان فقط مسئول هماهنگی داخلی حزب بودم و هیچ تجربه ای در ارتباط خارجی نداشتم، اما به هر حال چنین بود شورا به شدت اصرار داشت که مسئولیت را بپذیرم. من ابتدا نپذیرفتم و باری را به دوش نکشیدم اما پس از اصرار کارشناسان بالاخره این مسئولیت را پذیرفتم.

ازدواج

در سال 1978 با خانم فاطمه یاسین، ساکن منطقه عباسیه (شهر تایر) ازدواج کرد. به جز پسرم هادی که در هجده سالگی شهید شد، چند فرزند دیگر دارم. محمد، جواد و محمد علی [و نیز یک دختر به نام زینب و پسری به نام محمدمهدی]. وقتی به خانه می آیم همه کارها و مشکلاتم را پشت در می گذارم تا بتوانم به عنوان یک شوهر و پدر به خانه بیایم. سعی می کنم ارزش زندگی شخصی و ایمانم را حفظ کنم و زیاد مطالعه کنم، به خصوص ماجراها و مسائل شخصیت های سیاسی. من مدتی است که داستان زندگی شارون را می خوانم و دوباره این کتاب را خواهم خواند…

23259

تبلیغات بنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *